ذکاوت مادر
به خانه که وارد شد نامه ای با پاکت کاهی در دستش بود و با صدایی بلند مادرش را صدا زد که مدیرمان این نامه را داده تا به شما بدهم بخوانی و گفته خودم نخوانمش، زود باش برایم بخوان مادر، من هم میخواهم بدانم.
مادر روی صندلی جوبی کنار شومینه نشست و چند لحظه به نامه خیره شد و اشک از گونه اش جاری شد؛ مادر با صدایی بلند و پر ز اندوه میخواند: «این دانشآموز از نوابغ کشور است ما نمیتوانیم به آموزش دهیم؛ خواهشمندیم به او در خانه آموزش دهید و دیگر او را به مدرسه نفرستید» و مادر از روی صندلی بلند شد و همان طور که میگریید به اتاقش رفت.
اشکهای شوق مادرش بود که در آن روز بر زمین میریخت؛ این تنها چیزی که در آن روز به فکرش میرسید.
و او در خانه به نزد مادرش سواد را آموخت...
سالها بعد مادرش از دنیا رفت؛ او دیگر برای خودش مردی شده بود.
یک روز برای یادآوری خاطراتش به اتاق مادر رفت، شکافی پشت تخت روی دیوار وجود داشت و یک تکّه کاغذ، درون پاکتی کاهی به زور داخل شکاف فرو رفته بود. کاغذ را در آورد و خواند: «خانم فرزند شما به دلیل کودنی بیش از حد از مدرسه اخراج شده لطفاً دیگر او را به مدرسه نفرستید»
و این ذکاوت مادر بود که در آن روز از آن کودک هفت_هشت سالهی کودن ادیسون را ساخت...
و این است مادر...
- ۶ نظر
- ۲۱ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۵۵
- ۴۲۲ نمایش