تبسم های جبهه
این حمید آقا یکی از جانبازان جبهس که از قضا شوخ هم بوده.وقتی از دوران جنگ فراغت پیدا کرده،دیده یه دستی هم تو نویسندگی داره و شروع کرده به جمع آوری خاطراتش.
حمید آقای داود آبادی تو این کتاب همهی خاطرات خنده دارش رو جمع کرده و گذاشته تا ما فکر نکنیم جبهه همش گریه و زاری و سینه زدن برای امام حسین و دوستان شهید شدشونه،بلکه جایی بسیار مفرّح بوده که من خودم به شخصه وقتی این کتاب رو خوندم گفتم کاش منم جبهه بودم...
مثلا همین آقا تعریف میکنه تو روزای گرم تابستون فکّه،بعضی خانواده ها
برای بچّه هاشون هندونه میفرستادن و همه چشمشون به اون هندونه ها بوده و از هم
غارت میکردن حتّی باورتون نمیشه یک روز که از چادر همین حمید آقا میخواستن هندونه
بدزدن مچ دزد رو گرفتن و با جشن پتو و شکنجه ادبش کردن ولی دست بردار نبوده و
دوباره هندونه رو برداشته و پا به فرار گذاشته،«آقای صادقی «یکی از رفیقای حمید آقا تفنگش رو برداشته و دنبال دزد هندونه «داوود
معینی»کرده و یک خشاب
تیر جلوی پاهای اون خالی کرده...
یا مثلا جشن پتو که هممون خدمتش ارادت کامل داریم،در اصل از همین بچه های جبهه شروع شده...
یا مثلا تو یکی از داستان هاش میگه که «مجید محمّدی» یکی از رفیقاش،یه روز که یک روحانی تو سنگرشون بوده و شیمیایی میزنن ماسکش رو درمیاره و میده به حاج آقا و خودش یه چفیهی خیس جلوی دهنش میگیره؛بعد ها که با اصرار ازش خواستن بگه چرا فداکاری کرده،زده زیر خنده و گفته اون ماسک اصلا فیلتر تصفیهی هوا نداشته...
خلاصه این کتاب سرشار از چنین داستانهایی که مطمئنّم اگه اهل شوخی و طنز باشین خوشتون میاد واقعاً عالیه،دیدتون رو نسبت به جبهه عوض میکنه ...
- ۹۳/۱۱/۰۴
- ۶۲۵ نمایش