ایوان نجف... (سفرنامه)
بالاخره صبرمون به نتیجه رسید و پنج شنبه صبح رسیدیم نجف.وقتی رسیدیم نجف با خودم فکر میکردم دیگه سختی تموم شد...دیگه چیزی تا کربلا نمونده...
شنیده بودم اولین دفعه که چشمت به ضریح امام علی (ع) بیافته خدا دعات رو برآورده میکنه...
دنبال یه کوچه رو گرفتیم،قرار بود به اولین سه راه که رسیدیم بپیچیم چپ و بعد از 100 متر بپیچیم راست تا ضریح رو ببینیم...
خودم رو آماده کردم،دوربینم رو برداشتم و تمام مسیر فکر میکردم وقتی ضریح رو دیدم چه دعایی بکنم.گهگاهی یکی دوتا عکس میگرفتم تا دوربین رو تنظیم کنم،البته سیم های برق عراقیها و کبوترها هم سوژههای بدی نبود...
هرچی فکر کردم نتونستم یکی از خواسته هام رو از همه بهتر بدونم،پس از حدیث «المومن کیّز» استفاده کردم و از حضرت علی خواستم من رو به کربلا برسونه،چون باز انتخاب کردن دو تا از بهترین خواستهها راحت تر از یکیه...
دفعهی اوّل که رفتم حرم و زیارتم تموم شد،دوربینم رو در اوردم و ضشروع کردم به عکّاسی،وقتی خادم دوربینم رو دید با کمال احترام من رو تا دم امانات همراهی کرد و گفت دوربینت رو باید تحویل بدی،خلاصه بیخیال عکس شدم و رفتم با خیال راحت نشتم روبروی ایوان طلای آقا و تازه یادم اومد کیا التماس دعا گفتن و...؛واقعاً «ایوان نجف عجب صفایی...»
زیر حرم،دو طبقه برای خواب ساخته بودن رفتیم اونجا و ساکن شدیم نشستم و شروع کردم به نوشتن خاطراتم.عصر که شد،بلند شدم و راه افتادم و رفتم حرم،این دفعه روشهای کار ساز مدرسه به کمکم اومد و گوشیمو تو جورابم قایم کردم و با خودم بردم داخل و تا تونستم عکس گرفتم بالاخره بدون عکس که نمیشه...! عکسه که خاطرات آدم رو به یادش میاره...
این دو تا هم از اون عکس هاست که گذاشتم تا شما هم ببینید و ضمناً حق کپی برداری با و یا بدون ذکر منبع در صورت نیاز نوش جانتون،البتّه اگه این کار من؛یعنی،یواشکی بردن دوربین اشکال نداشته...!
- ۹۳/۱۱/۰۶
- ۱۲۰۸ نمایش
خوش بحال شما
دعا کنید مارا :(((