و آسمان هم...
و آسمان هم دلش گرفته است،نمیگرید،گویی مانند او بغضی در سینه دارد
بغض گودال...
بغض سه شعبه...
بغض شام...
بغض شام...
بغض شام...
بغض شام بود که او را در خود فرو برد.
بغض شام بود که او را در خود غرق کرد.
بغض شام بود که...
کاش نگرید که اگر بگرید،سیل ماتم،جهان را با خود میبرد.
آسمان بر عاشورا بارید ...بر گودال بارید...
بر شش ماهه بارید...
اشکی برایش نمانده تا بر بغض و ماتم شام ، درد سنگ های شامیان ببارد
شنیده اید میگویند داغ دیده باید بگرید وگرنه از بغض و ماتم دغ مرگ میشود
.
.
.
اصلا او نمی توانست ببیند روی صورتی که تا به حال بوی شراب را هم لمس نکرده شراب بریزند
او نمی توانست ببیند سه ساله ای را که با بغض و غم کنار سر پدرش جان دهد
مگر میشود ببیند سر پدری را به میل خود از پشت جدا کنند و از بغض نمیرد
مگر میشود ببیند اربا اربا شدن برادرش را و نمیرد
مگر میشود فقط زینب را ببیند و نمیرد
مگر دلی از سنگ باشد...
و کاش میگریید...
.
.
.
و آسمان هم دلش گرفته است...
- ۸ نظر
- ۲۸ آبان ۹۳ ، ۱۲:۵۲
- ۵۳۵ نمایش