غربال انسانی!(سفرنامه)
بالاخره از مرز رد شدیم فقط یه در کوچیک تا عراق فاصله داشتیم ساعت 4 عصر بود چون تو عراق ماشین نبود همون کنار،داخل محوطه ای که برای چک کردن ویزا تعبیه شده بود دراز کشیدیم
وسطای شب سیل انبوه جمعیت از جا پروندمون همون جور وسایلارو ورداشتیمو زدیم تو عراق وقتی اومدیم بیرون دیدیم خیلیا وسایلاشون تو اون جمعیت جا مونده و له شده.
خلاصه وارد خاک عراق شدیم مجبور شدیم توی یه بیابون بخوابیم خیلی حال داد تو عمرم اینقدر خسته نبودم با اینکه هوا سرد بود سرمو که روی بالشت گذاشتم خوابم برد
صبح راه افتادیم به علت اینکه اصلا اون ور ماشین نبود باید تا بدره پیاده می رفتیم سربازاشون میگفتن فقط دو-سه کیلومتر راهه ولی ما بازم تا عصر صبر کردیم خیلیا از جاده ی بدره برمیگشتن میگفتن ما تا ۲۰ کیلومتری رفتیم هیچ خبر نبوده خلاصه یه شب دیگه هم توی مرز موندیم بازم حال داد ...
باران نرمی از عصر شروع شد و تا اولّای شب ادامه داشت زیر یه تریلی نشسته بود تا بارون بند بیاد یکی از دلیلایی که باعث شد به بدره نریم همین بود
خیلیا برگشتن ایران خیلیا!فقط از کاروان ما که سه تا اتوبوس بود دوتاشون برگشتن...
بله این یک غربال بود! غربال انسانی! نه! غربال حسینی!
ادامه دارد...
به علت اینکه دوربینم ته ساکم بود و اصلا حال و حوصله ی عکاسی نداشتم هیچ عکسی به ثبت نرسید
- ۹۳/۱۰/۱۳
- ۳۶۷ نمایش