گاهی با یک کلمه (سفرنامه)
صبح بود اولین باری بود،که به حرم میرفتم،پاهایم دست خودم نبود...
وارد حرم شدم بعد از خواندن زیارت امام حسین (ع) و زیارت امین الله رفتم دور ضریح به راحتی دستم به ضریح رسید از وقتی وارد محوطهی مخصوص ضریح شدم و چشمم به لباس ها و پارچه های روی ضریح افتاد با خودم گفتم ممکنه یکی از اونا از روی ضریح بیافته و من برش دارم؟!
خلاصه بعد از زیارت ضریح و یاران امام و حبیب رفتم تا یه دوری توی حرم بزنم،حرم امام حسین مثل حرم امام رضا نبود جای زیادی برای دیدن نداشت.
برگشتم دیدم دور ضریح رو بستن یکی از خادم ها یکسری نایلون سیاه مثل نایلون زباله میاره بیرون تعداد نایلون ها زیاد بود یکی دیگه از خادم ها نایلون ها رو میذاشت دم در ورودی به محوطهی ضریح تا وقتی خادمی که کیسه ها رو میبره برگرده اینا رو هم ببره
نگاه کردم دیدم پر پارچه اند شک نکردم که دارن روی ضریح رو خالی میکنن وقتی خادم برگشت تا کیسه های باقی مانده رو ببره فقط با یک کلمه! فقط با یک کلمه منم شدم خادم آقا!
_مساعده؟
_نعم
خادم دو تا کیسه رو گذاشت روی دوش من و راه افتاد با اشاره به من گفت دنبالم بیا، منم رفتم و این کیسه ها رو کنار دفتر نذورات حرم گذاشتیم
خلاصه این کار چند دفعه تکرار شد ساعت رو نگاه کردم از قرارم با خانواده رد شده بود...
_سیّدی اسرتی بالانتظاری
_شکراً شکراً...
_تبرّک؟
_...
و اینجوری بود که یه پارچهی سبز ده سانتی از روی خود ضریح با یه نشان که روش نوشته بود
«نحن خادم الحسین» نسیبم شد...
- ۹۳/۱۰/۰۱
- ۴۲۳ نمایش