بفرمایید زندگی طلبگی
- ۱ نظر
- ۲۲ فروردين ۹۶ ، ۰۶:۵۰
- ۵۳۶ نمایش
شیرها بیشتر وقت خود را به استراحت میگذرانند و نزدیک به ۲۰ ساعت در روز فعالیتی ندارند. با آنکه این جانوران میتوانند در هر زمانی فعال باشند، فعالیت آنها اغلب با پایین رفتن خورشید افزایش مییابد و به معاشرت درونگروهی، پاککردن خود، و ... میپردازند. فعالیتهای متناوب، در طول شب و پیش از طلوع خورشید، در هنگامی که احتمال شکار بیشتر است، پیگیری میشوند. آنها در طول روز به طور متوسط ۲ ساعت راه میروند و ۵۰ دقیقه غذا میخورند. میزان فعالیت شیرها نه تنها به بارانی یا خشک بودن فصلها ارتباط مستقیم دارد، که وضعیت ماه و روشنایی نیز بر فعالیتشان تاثیر میگذارد؛ آنها در اوقاتی چون شبهای با ماه کامل، فعالیت زیادی ندارند؛ چرا که نور ماه احتمال شکار موفق را از آنها میگیرد و از این رو ترجیح میدهند به شکار نروند.
آقا، شیر شده ایم1 رفته خودمان خبر نداریم.
بعد از بیست ساعت، نه بیست روز، نه فکر کنم بیست ماه (_ بابا دیگه خیلی گفتی! _شکسته نفسی دیگه... _ آها!)؛ تازه خوردیم به شب با ماه کامل.
باید بروم فعالیت در شب های با ماه کامل را یاد بگیرم.
آقا وقتتون رو نگیرم. هیچی میخوایم یه چند وقتی در وبلاگ رو کاهگل بگیریم و دوباره با ماه کامل از وبلاگ در بیایم.
فعلا فقط از اونایی که دیگه از چک کردن وبلاگ من خسته شده بودن کمال عذر خواهی دارم. (_چه جملهای شد! _عذرخواهی سخته دیگه... _تو اگه این زبون رو نداشتی وبلاگ نمیزدی.)
یا علی...
ایام فاطمیه بود. شهر سیاه پوش شده بود و آمادهی عزاداری. پوستر و بنرهای هیاتها بود که از در و دیوار شهر بالا میرفت.
مونده بود هیات ما... همه به جنب و جوش افتاده بودن و کارها رو یکی یکی پیش میبردن.
هیات که دانشآموزی باشه یکسری سختیهایی برای مسوولین هیات داره، چه برسه به اینکه تشکیلات هیات هم دانشآموزی باشه.
خلاصه طبق معمول بچّهها کارها را بر عهده گرفتن. امّا، درس و مدرسه، دست و بالشون رو بسته بود...
ما هم که یکی از همون بچّهها.
خیلی دلم میخواست یکی از خادمین فاطمیه باشم امّا هر کار میکردم جور نمیشد.
شنبه امتحان دینی... یکشنبه فیزیک... دوشنبه امتحان زبان... سه شنبه امتحان عربی...و...
شروع کردم به سخت خوندن؛ حتی خیلی از سریالهایی رو که میدیدم، برای یک هفته تعطیل کردم، امّا بازم...
یکشنبه بود رفتم دفتر مجموعه1 _که قرار بود هیاتمون مثل همیشه همونجا برگزار بشه_ کلّی ثواب روی زمین ریخته بود، فقط کافی بود جارو دست بگیری و هی جمع کنی!
بعضیها جاروشون برقی بود؛ تند تند کار میکردن و ثواب جمع میکردن؛ آخه معلمهاشون، درکشون کرده بودن و این یک هفته رو بیخیال امتحان شده بودن.
دوشنبه ظهر مدرسه که تعطیل شد و اذون ظهر رو گفتن، با بچهها آمادهی نماز شدیم و رفتیم نمازخونه.
بین خودمون بمونه تو تموم نماز فکر و ذکرم این بود که امروز میرسم برم منم یکم خادم باشم یا نه؛ آخه سه شنبه، شب اولین شب هیات بود.
اما سه شنبه امتحان عربی داشتیم.
نماز که تموم شد راه افتادم بیام خونه که معاون پرورشی مونو دیدم. داشت با یکی از معلما صحبت میکرد و ازش میپرسید که اگه درسش عقب نیست فردا نیاد مدرسه.
خلاصه سرتون رو درد نیارم؛ رفتم دیدم که حاج آقای اسماعیلزاده راس مجموعهمون، قراره فردا بیان مدرسه و برای چندتا از کلاسها صحبت کنن.
منم از فرصت استفاده کردم و از معاونمون خواستم حاج آقا بیاد کلاس ما. بازم بین خودمون بمونه هدفم فقط لغو امتحان بود (نه یه چیزی یاد گرفتن از حرفهای حاج آقا) تا بتونم برم یکم هیات کار کنم .
خلاصه امتحان کنسل شد و ما هم رفتیم یه گوشهای از کارها رو بر عهده گرفتیم.
همهی اینها فقط کار خدای تشکیلات بود. اینکه حاج آقا برای تبلیغ بیان مدرسهی ما... اینکه من اون روز نماز وایستم... اینکه از جلوی دفتر رد شم و صدای معاونمون رو بشنوم... اینکه...
1.خیابان بهار. نرسیده به چهار راه دادگستری. جنب قنادی کامران. مجتمع بانوجهانگیری (هر چهارشنبه ساعت 5.5 هیات فاطمیون برقراره)
اگر تا زنده بود سخنانش در فکر و ذهن مردم اثر میکرد؛ حال
خونش در رگهای شیعیان جاریست. او که به عهدش وفا کرد و خدا هم به عهدش در مقابل.
ما هم به عهدی که در ازل بستهایم وفا کنیم. نگذاریم خون او از جریان بیافتد...
زنده باد هدایتگر...
زنده باد دشمن آل سعود...
زنده باد شیخ نمر...
زنده باد شیخ نمر...
.
.
.
«وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ»
ونیکان سرنوشتی جز شهادت ندارند...
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از این همه تبلیغ، بالاخره فیلم محمد رسول الله پخش شد و به حق هم بود (تبلیغها را میگویم).
همان اوایل خیلیها به دلیل وجود عوامل خارجی در فیلم اعتراض کردند، که من کلاً با آنها مخالفم.
فلیم برداری فیلم عالی بود و به نظر من این فیلم برداری خوب مدیون یک مدیر فیلم برداری خوب یعنی ویتوریو استورارو است. که اگر نبود شاید فیلم به این کیفیت ضبط نمیشد.
به نظر من اوج کار ویتوریو را میتوان در صحنه ای که دوربین به دنبال حضرت محمّد -صل اله علیه و آله- میرود و حضرت محمّد از سبد گل محمدی دست مادرش گل بر میدارد و به دنبال بچهها میدود و از پلّهها بالا میرود و حالا دوربین است که از حضرت محمّد جلو میزند و به پیش میرود.
اصلاً به نظر من اگر قرار باشد از کسی فقط از پشت؛ نه، بیشتر از پشت، فیلم برداری شود، دست فیلم بردار خیلی بسته است .
خلاصه از مدیریت خوب ویتوریا که بگذریم به مهارت اسکات اندرسون میرسیم که مسؤول صحنههای ویژهی فیلم میرسیم.
که مهارت او را در همان صحنهی نازل شدن ماهی و برکت، به مردم آن روستای فقر زده، که میخواستند قربانی به دریا بدهند دید؛ که چونه امواج دور تا دور حضرت را میگیرند و بالا میآیند.
اینها را گفتم که نگویند، عوامل خارجی برای چیست؟ اصلاً مهم کیفیّت فیلم است، نه ملیّت عوامل.
به نظر من یکی از تاثیر گذارترین صحنههای فیلم؛ صحنه ای بود که لباس حضرت محمّد (ص) به یک خار گیر کرد، نه بهتر است بگوییم خار به لباس ایشان گیر کرد تا... . وحضرت محمّد بر گشتند و نخ لباس خود را کندند نه این که خار را بشکنند (با اینکه خار یک موجود زنده نیست)...
همین جا متنم را تمام میکنم یک مشکل برایم پیش آمده میروم به آن برسم ولی قول میدهم تا فردا عصر کاملش کنم. همین جا از مخاطب عذر خواهم...
تو علم فیزیک هر عملی، عکس العملی داره؛ که معمولاً اثر عکس العمل به خود عامل ( به دلیل اصطحکاک و اینجور چیزا) کمتر از عمل و نیروی وارد شده توسط خود عامله. سختش نکنم همون قضیهی انداختن توپ و کمتر بالا اومدنش...
امّا دقیقاً بر عکس این قضیه تو جامعه رخ میده؛ که اگه یک کاری با طرف مقابلت کنی اون یه چیزی میذاره روش و تحویلت میده.
مثلاً همسایه تون که براتون آش نذری میاره؛ مامانت کاسهی خالی همسایه رو، که آشهاشو نوش جان کردی، پر شکلات میکنه و بر میگردونه؛ تازه یه نایلون سبزی هم میده دستت که فرداش براشون ببری.
یا حتی اگه با مشت بکوبی به بازوی یکی از رفیقات، یه لگد تو شکمت میزنه! اصلاً از قدیم گفتن :«کلوخ انداز را پاداش سنگ است»
اگه بیشتر بهت بر نگردونه حداقلش اینه که کمتر جبران نمیکنه.
مثلاً میگن با هر کی هر جور صحبت کنی باهات همون جوری صحبت میکنه.
پس نتیجه میگیریم با هرکی هر جور برخورد کنی همون جوری باهات برخورد میشه.
خب دیگه مقدمه چینی رو کنار بذاریم و بریم سر اون ضربهِ که فکر کنم الان دیگه وقتشه.
.
.
.
صبر اوج احترام به حکمتهای خداست.