کاه‌گل

بوی باران... نه کاه‌گل است که به باران رنگ و بو می‌دهد... و اینجا کاه‌گلِ فضایِ بارانیِ دنیاست

کاه‌گل

بوی باران... نه کاه‌گل است که به باران رنگ و بو می‌دهد... و اینجا کاه‌گلِ فضایِ بارانیِ دنیاست

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

خوراک غول!!!

۱۹
اسفند

غول‌های قصّه‌های مامانم اینا «آدم خوار» بودن، امّا خیالی؛ فکر کنم غول‌های قصّه‌های ما برای بچّه‌هامون باید زمین خوار، کوه خوار، دریا خوار و... باشن، امّا واقعی؛ باز جای شکرش باقیه که هنوز به آدم خواری رو نیاوردن...

  • ۱ نظر
  • ۱۹ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۴۲
  • ۳۷۶ نمایش
  • سیدجلیل عربشاهی

این همه وقت، چرا الان بر من چنگ زده‌ای و از رفتنم به سوی حرم باز می‌داری؟! شاید این دفعه‌ی اوّل و آخر باشد که حضرت علی مرا به آستانش می‌پذیرد... چرا؟... چرا اینجا؟...

روز دوّمی بود که آمده بودم نجف زیر حرم دو طبقه ساخته شده بود برای زائرین؛ ما شب ها زیر سایه‌ی حضرت علی در آنجا چشم روی هم می‌گذاریم. تا حالا دو باری می شود که به حرم رفتم ام، امّا امروز صبح که چشمان را به امید دیدن دوباره‌ی ضریح حضرت علی باز کردم...

«هوا بس ناجوانمردانه گرم بود»... نه انگار هوا فقط مرا می‌آزارد... سنگینی جو را روی سرم احساس می‌کردم، خواستم از جا بلند شوم امّا نمی‌شد...   

تب... یک روز تمام به اجبار گرمای شوق دیدن ضریح امام حسین و امام علی (ع) را با گرمای تب در هم آمیخته بودم و هر دو را با هم می‌چشیدم. آیا باز هم نور ضریح حضرت علی در چشمان من منعکس نمی‌شود؟!

روز آخر هم شروع شد اگر امروز خوب نشوم دیگر نمی‌توانم به حرم بروم...

همسایه‌ی کناریمان از اصفهان بود؛ وقتی فهمید دو روز است تب دارم، تنها خیاری را که از اوّل سفر برایشان مانده بود به من داد تا به دست و پاهایم بکشم... یک ساعت نگذشته بود که تب از تن من رخت خود را بر بست؛ امّا دیر شده بود، دیگر وقت رفتن بود، وقت خداحافظی، دیگر نتوانستم به حرم بروم و سهم من همان دو بار بود...

السلام علیک یا علی بن ابی طالب...

  • ۵ نظر
  • ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۱۷
  • ۴۱۳ نمایش
  • سیدجلیل عربشاهی