کاه‌گل

بوی باران... نه کاه‌گل است که به باران رنگ و بو می‌دهد... و اینجا کاه‌گلِ فضایِ بارانیِ دنیاست

کاه‌گل

بوی باران... نه کاه‌گل است که به باران رنگ و بو می‌دهد... و اینجا کاه‌گلِ فضایِ بارانیِ دنیاست

وقتی به مهران رسیدیم اولین غذای نذری هم پشت سرمون رسید دولت ایران برای تشویق مردم...

عدس پلوی خوش مزّه ای بود ولی آرامش قبل از طوفان،آمادگی!

بله پیاده روی اربعین شروع شد تا اومدیم بریم سوار ماشین شیم بریم مرز دیدیم نه خیر خبری از ماشین نیست خلاصه راه افتادیم دو،سه کیلومتر که بیشتر نبود ...

ظهر بود راه افتادیم یه یه ساعتی که راه رفتیم یه تابلوی سبز از دور پیدا بود اول فکر کردیم خوش آمد گویی به زائرانه بالاخره به مرز رسیدیم؟

نه زهی خیال باطل وقتی دوربینمو برداشتم و زوم کردم نه!!! (تصویر به علت ایجاد خاطره ی بد و ناامیدی در افرادی که قرار است سال دیگر بروند حذف شده)

هنوز 11 کیلومتر دیگه تا گمرک مرزی مونده بود در این جا بود که با خودم گفتم عمرا پیاده روی اربعین رو با این ساک ... بتونم به آخر برسونم


این فقط یکیشه که با کمک دو نفره حمل میشد بقیشو بین اعضای خانواده تقسیم کرده بودیم..

خلاصه بین راه بعضی چیزا بود که به انسان با دیدنشون امیدوار میشد (مگه میشد اون بتونه و ما نتونیم؟) مثل:1



یا با شنیدن صداشون:2


خلاصه راهی بود که باید طی می‌شد یعنی همه می‌رفتن تا تموم شه :


ممکنه براتون سوال پیش بیاد ربطش با موضوع چیه اینه:

بین راه وقتی داشتیم بار خودمون رو به دوش میکشیدیم هر چند دقیقه یه بار یه چیزی که همتون میشناسیدش از بالای سرمون رد می‌شد«بالگرد صدا و سیما»(همون هلکوپتر خودمون)

درش باز بود یکی با یه دوربین جلوش نشسته بود  و از مردم فیلم می‌گرفت فکر کنم تنها مشکلش این بود که نکنه از اون بالا بیافته خودش نه دوربینش که از این شور مردمی فیلم میگیره

خوب بود که دوربینش زوم چندان عالی ای نداشت تا از حالت چهره‌‌ی مردم فیلم بگیره وگرنه سال بعد ...

خیلی خوب بود آمادگی خوبی برای پیاده روی بود البته دلم برای عده ای می‌سوخت

1. کسانی که ساک چرخ دار داشتند و ابتدا به آنها حسودیم می‌شد ولی در میانه های را چرخ هایش می‌شکست

2.برای کسانی که به امید نذری هیچ چیز با خود نیاورده بودند3

3. کسانی که بار سنگینی با خود آورده بودند و اصلا به امید نذری نبودند3 (مثل خودمان)

خلاصه تو ایران که اینقدر قحطی ماشین باشه تو عراق چه خبره؟3


1.ممکنه براتون سوال باشه پس این ماشینا چیه؟
پاسخ:اینجا قبل از حرکته تقریبا ابتدای مسیر و ضمنا این ماشینا راننده نداشت و صاحاباشون گذاشته بودن رفته بودن
ضمنا لازم به ذکر است این بنده‌ی خدا یه ساک هم روی زمین می‌کشید
2.عده ای افراد بودند در میانه‌ی راه روی یک تانکر پر آب که برای مردم تعبیه شده بود با صدای بلند شعار میدادند...
3. این قسمت را در پست بعد بخوانید


  • ۵ نظر
  • ۰۳ دی ۹۳ ، ۱۳:۲۴
  • ۷۸۹ نمایش
  • سیدجلیل عربشاهی

صبح بود اولین باری بود،که به حرم می‌رفتم،پاهایم دست خودم نبود...

وارد حرم شدم بعد از خواندن زیارت امام حسین (ع) و زیارت امین الله رفتم دور ضریح به راحتی دستم به ضریح رسید از وقتی وارد محوطه‌ی مخصوص ضریح شدم و چشمم به لباس ها و پارچه های روی ضریح افتاد با خودم گفتم ممکنه یکی از اونا از روی ضریح بیافته و من برش دارم؟!

خلاصه بعد از زیارت ضریح و یاران امام و حبیب رفتم تا یه دوری توی حرم بزنم،حرم امام حسین مثل حرم امام رضا نبود جای زیادی برای دیدن نداشت.

برگشتم دیدم دور ضریح رو بستن یکی از خادم ها یکسری نایلون سیاه مثل نایلون زباله میاره بیرون تعداد نایلون ها زیاد بود یکی دیگه از خادم ها نایلون ها رو میذاشت دم در ورودی به محوطه‌ی ضریح تا وقتی خادمی که کیسه ها رو میبره برگرده اینا رو هم ببره

نگاه کردم دیدم پر پارچه اند شک نکردم که دارن روی ضریح رو خالی میکنن وقتی خادم برگشت تا کیسه های باقی مانده رو ببره فقط با یک کلمه! فقط با یک کلمه منم شدم خادم آقا!

_مساعده؟

_نعم

خادم دو تا کیسه رو گذاشت روی دوش من و راه افتاد با اشاره به من گفت دنبالم بیا، منم رفتم و این کیسه ها رو کنار دفتر نذورات حرم گذاشتیم

خلاصه این کار چند دفعه تکرار شد ساعت رو نگاه کردم از قرارم با خانواده رد شده بود...

_سیّدی اسرتی بالانتظاری

_شکراً شکراً...

_تبرّک؟

_...

و اینجوری بود که یه پارچه‌ی سبز ده سانتی از روی خود ضریح با یه نشان که روش نوشته بود

«نحن خادم الحسین» نسیبم شد...

  • ۲ نظر
  • ۰۱ دی ۹۳ ، ۱۳:۰۷
  • ۴۰۵ نمایش
  • سیدجلیل عربشاهی

و آسمان هم...

۲۸
آبان

و آسمان هم دلش گرفته است،نمی‌گرید،گویی مانند او بغضی در سینه دارد

بغض گودال...

بغض سه شعبه...

بغض شام...

بغض شام...

بغض شام...

بغض شام بود که او را در خود فرو برد.

بغض شام بود که او را در خود غرق کرد.

بغض شام بود که...

کاش نگرید که اگر بگرید،سیل ماتم،جهان را با خود می‌برد.

آسمان بر عاشورا بارید ...

بر گودال بارید...

بر شش ماهه بارید...

اشکی برایش نمانده تا بر بغض و ماتم شام ، درد سنگ های شامیان ببارد

شنیده اید می‌گویند داغ دیده باید بگرید وگرنه از بغض و ماتم دغ مرگ می‌شود

.

.

.

اصلا او نمی توانست ببیند روی صورتی که تا به حال بوی شراب را هم لمس نکرده شراب بریزند

او نمی توانست ببیند سه ساله ای را که با بغض و غم کنار سر پدرش جان دهد

مگر می‌شود ببیند سر پدری را به میل خود از پشت جدا کنند و از بغض نمیرد

مگر می‌شود ببیند اربا اربا شدن برادرش را و نمیرد

مگر می‌شود فقط زینب را ببیند و نمیرد

مگر دلی از سنگ باشد...

و کاش می‌گریید...

.

.

.

و آسمان هم دلش گرفته است...

  • ۸ نظر
  • ۲۸ آبان ۹۳ ، ۱۲:۵۲
  • ۵۲۱ نمایش
  • سیدجلیل عربشاهی

سلام؛

«سه نقطه ای»  هستم از شهرستان سه نقطه 14 سال سن دارم

امروز وقتی به مدرسه رفتم پارچه ی سیاهی را در کنار پارچه ی سفیدی سردر مدرسه دیدم بدون توجه به آن وارد کلاس شدم،عربی داشتیم همه سرشان به خواندن گرم بود؛امتحان عربی داشتیم بعد از پخش شدن برگه های امتحان مثل همیشه خیمه زدم روی برگه و شروع کردم به نوشتن؛دستم درد گرفت سرم را بلند کردم تا استراحت کنم؛معلم سر کلاس بود !!!که ناگهان چشمم به میز های دیگر افتاد زیر همه ی میز ها بجز میز چند نفر کتاب باز بود...

ناراحت بودم،از مدرسه خارج شدم و پارچه ها را خواندم

سفید: دزدی از برگه ها مجاز است به شرط نیاز (به حکم سه نقطه هایی که همیشه نمره‌ی کم می‌گیرند.)

مشکی: نکردن کار حرام حرام اعلام شد (به حکم همان سه نقطه هایی که نمره‌ی کم می‌گیرند.)

.

.

.

{همه‌ی بازیگران یک صدا متاسفیم!روزگار حق ما را خورد}



  • ۵ نظر
  • ۲۰ آبان ۹۳ ، ۱۸:۱۸
  • ۳۸۹ نمایش
  • سیدجلیل عربشاهی

چند وقتیه

۰۵
مهر

چند وقتیه وقت نمی کنم از وقتم مفید استفاده کنم مثل اینکه فراموش کردم وقت طلاست.

سؤالات مطرح :

چند تا وقت تو متن بالا استفاده شده؟

دقیقا نویسنده چیکار می‌کرده که وقت نکرده...؟

چرا نویسنده از استفهام انکاری در آخر جمله استفاده کرده؟

چرا سؤالات ما شبیه به مثلث شده؟ این چه چیزی را برای شما تداعی می‌کند؟

به کسی که جواب این سؤالات را بداند هیچ چیزی تعلّق نمی‌گیرد و ضمناً واقعاً متاسفم 

که جواب همچین سؤالاتی رو تو ذهنش جا داده.

  • ۲ نظر
  • ۰۵ مهر ۹۳ ، ۱۴:۵۵
  • ۳۱۷ نمایش
  • سیدجلیل عربشاهی

سیر گردش شبکه های تلوزیونی تو خونه‌ی ما :

وقتی کنترل دست بابامه (شبکه‌ی یک و شیش و 20(اخبار)) البته خدا رو شکر می‌کنم که بابام انگلیسیش خیلی فول نیست و گرنه مجبور بودیم شبکه‌ی 17 رو هم به لیست اضافه کنیم.

وقتی کنترل دست مامانمه (شبکه‌ی تهران (خانه‌ی مهر) شبکه‌ی آی فیلم و جام جم (اونم یکی از برنامه هایی که آموزش آشپزی و ... داره))

وقتی دست خواهرمه (شرمنده هیچ وقت کنترل دست خواهرم نمی‌رسه)

وقتی دست منه (نمایش و سه و ورزش)

از وقتی مسابقات اینچئون شروع شده ما هممون به وحدت رسیدیم و زدیم شبکه‌ی سه.

بالاخره میگن هر اتفاقی دلیلی داره و از لحاظ من دلیل برگزاری مسابقات اینچئون اینه!

افزایش وحدت خانواده


  • ۲ نظر
  • ۰۵ مهر ۹۳ ، ۱۴:۳۶
  • ۳۰۶ نمایش
  • سیدجلیل عربشاهی

یک تیر و ...

۱۷
شهریور
خانه ی 4 متری اش را فروخت تا با پولش 100 متری اش را بخرد ولی با این تورّم فقط صد تا آجر نصیبش شد و خودش و زن و بچّه اش شدند بنّا و گچ کار و آجر چین و...
تا خانه ی شان حداقل همان چهار متر بماند
شود‎تصویر به علت ایجاد نا امیدی و اغتشاش در محیط خانواده ها نمایش داده نمی
  • ۳ نظر
  • ۱۷ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۰۹
  • ۳۷۳ نمایش
  • سیدجلیل عربشاهی

درد

۰۹
شهریور

درد را فقط خود درد درک می‌کند با دال می‌آید و در خود فرو می‌ریزد «ر» فقط وسیله است تا آن را طولانی تر کند،

شاید راستای نگاه یک کودک 

روز بی پایان مادر

اصلا مادر به همان ختم می‌شود... 

مادر فقط دال آخر را ندارد و آن هم به خاطر این است که ...

وگرنه می‌شد مادرد که در ادبیات به اضافه‌ی مقلوب معروف است

بله مادر تمام درد های ماست

او همه را در خود فرو می‌ریزد

  • ۳ نظر
  • ۰۹ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۲۲
  • ۳۲۱ نمایش
  • سیدجلیل عربشاهی

مثل شیرینی

۰۹
شهریور

خوشی زیر دلش را زده بود سری به بیمارستان واسعی زد،تا طعم تلخ غم را بچشد...

  • ۲ نظر
  • ۰۹ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۱۲
  • ۴۲۰ نمایش
  • سیدجلیل عربشاهی

چرا خاک؟

۲۶
مرداد

چرا همیشه وقتی بدبخت می‌شویم ویا از کاری خجالت زده می‌شویم،می‌گوییم خاک بر سرم شد 

تفسیر های من از این جمله

1)دیده اید به دیگ خاک میمالند تا در زمان پخت و پز سیاه نشود،در واقع انسان می‌گوید خاک بر سرم تا بعدش رویش سیاه نشود و نگوید روم سیاه.

2)انسان وقتی کار اشتباهی انجام می‌دهد از خجالت آب می‌شود و می‌تواند به هر جایی روانه شود و می‌گوید خاک بر سرم که حداقل گل شود که مثل مرد سر جایش بماند.

3)انسان از خاک است و وقتی کار اشتباهی انجام می‌دهد از خجالت کوچک می‌شود و می‌‍گوید خاک برسرم تا بر او اضافه شود و کوچک نماند.

4)این کلمه دو وجهی است و طرف مقابل فکر می‌کند به خود توهین کرده ای ولی در واقع،مورد اوّل.

وهزار دلیل دیگر که جایش نیست بگویم

  • ۲ نظر
  • ۲۶ مرداد ۹۳ ، ۱۴:۳۰
  • ۳۱۶ نمایش
  • سیدجلیل عربشاهی